خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 980000 ریال
قیمت برای شما: 833,000 ریال 15 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: شنبه 20 آبان 1402

توضیحات

کتاب این پسر من است روایت پدر و پسری شهید مدافع حرم به نام های رسول جعفری و مهدی جعفری است که توسط ندا رسولی نوشته و انتشارات خط مقدم به چاپ رسانده است. ندا رسولی برای روایت داستان این پسر من است با چالشی حسرت آمیز مواجه بود، اینکه بیشتر همرزمان قهرمان داستان همچون پسر قهرمان، شهید شده بودند.

 

مقدمه این پسر من است از زبان نویسنده:

چشمم از پنجره ی قطار به بیابان های بین راه تهران - قم بود و فکرم درگیر اینکه حتما روز سختی خواهد بود. اگر قرار باشد آدم هایی را برای اولین بار ببینی و آن اولین بار از عزیزان از دست داده شان بپرسی حتما سخت خواهد بود... این را همان موقع که بهم پیشنهاد نوشتن این کتاب شد هم حس کردم؛ وقتی گفتند پدر و پسری هستند که هردو و با فاصله ی تقریبا کوتاهی شهید شده اند فکر کردم که صحبت با خانواده ای که هم پدر را از دست داده و هم پسر را، احتمالا کار سختی باشد؛ سخت هم بود البته !

این را حین بازگویی خاطرات از نگاه دختر و همسر رسول جعفری می شد فهمید ولی همه ی اینها باید کنار گذاشته می شد و به جاهای دیگری می رسیدم؛ به شناخت شخصیت و شیطنت های پسری که از مدل موهای سیخ سیخ و گیتار زدن و توی تونلها با موتور راندن و جیغ کشیدن می رسد به آرامشی که وقتی روی صندلی اتوبوس می نشیند برای رفتن به سوریه؛ پشت تلفن به خواهرش می گوید: «حس میکنم باری از روی دوشم دارد برداشته می شود و آزادم.» و پدری که وقتی می ایستد بالای سر پیکر پسرش فقط شکر میکند و از غبطه خوردنش به مهدی حرف می زند... و این محکم بودن شخصیت پدر!...

فرزندان دیگر حاضر نشدند بنشینند پای گفتگو درباره ی پدر و برادر؛ لابد به خاطر همان سختی ها و یادآوری خاطرات...

بعد از اتمام گفتگو با خانواده باید از همرزم ها می شنیدم؛ ولی وقتی یک گردان ۱۲۰ نفره در عملیاتی (بصری الحریر) بیشترشان شهید می شوند؛ چطور می شود به راحتی همرزمی را پیدا کرد که در آن عملیات بوده باشد و مهدی جعفری را بشناسد و اتفاقا هنگام جنگ پیشش بوده باشد و اتفاقا نحوه ی شهادتش را هم دیده باشد؟!... اینها مشکلات و سختی هایی بود که باعث شد مدتی برای یافتن همرزم ها تلاش شود... اما شرح کلی و آنچه از بصری الحرير شنیدم آنقدر عجیب و تأثیرگذار بود که می توانم بگویم احتمالا بصری الحریر خودش به تنهایی کتابی خواهد شد.

برشی از کتاب این پسر من است:

من در بخش فرهنگی فاطمیون مشغول بودم. من و بعضی بچه ها به آقارسول میگفتیم شیخ رسول؛ چون خیلی مقید به مسائل دینی بود. با بچه ها که می نشستند یک جا، حدیث میگفت و... حتى روحانی مان هم عادت کرده بود؛ به او می گفت شیخ. شیخ رسول و مهدی، در گردان عمار به فرماندهی سیدابراهیم بودند. مهدی که جوان بود؛ ولی باباش نزدیک ۵۰ سال داشت؛ اما اصلا کم نمی آورد توی آموزش ها. این آدم، مثل سنگ بود؛ سفت و محکم. پا به پای جوان ها میدوید و آموزش میدید.

با اینکه سیدابراهیم به این جور اشخاص فشار نمی آورد، او خودش دوست داشت این کارها را. می آمد پیش ما، و می گفت «اگر کاری هست، بگویید من بکنم.» . به بچه ها کمک می کرد. یک بار قرار بود حاج قاسم بیاید برای بازدید از قرارگاه . ما دنبال این بودیم که امنیتی ایجاد کنیم برای وقتی حاج قاسم می آید؛ چون تقريبا اطراف دانشگاه یرموک، دست مسلحين بود. اخلاق حاج قاسم هم جوری بود که در قید و بند این حرف ها نبود که محافظه کاری کند و... ما گفتیم دکوری بزنیم که حاجی هم نگوید من اینجا نمی ایستم.

قرار شد یک سنگر مربع شکل با گونی های خاک به ارتفاع چهار متردر چهار متردرست کنیم تا حاجی داخل آن بایستد. آقا رسول و بچه های فاطمیون، گونی های خاک را پر کردند و کلی زحمت کشیدند. آخرش هم جور نشد حاج قاسم بیاید!

خستگی ماند توی تن بچه ها. مدتی بعد گفتند یکی از جانشینهای حاجی می آید. می خواستیم سن را دور بزنیم؛ ولی هیچ امکاناتی نبود. آقا رسول گفت «با برگ نخل ها تزیین کنیم.». در فضای دانشگاه، درختچه های نخل پایه کوتاه و پهن برگ زیاد بود. از آن برگ ها چیدیم. یک بنرهم از شهید ابوحامد وشهيد فاتح داشتیم؛ بنر را زدیم و با برگ نخل ها، آنجا را تزیین کردیم ... شیخ محمد، ابوعلی، احمد مکیان، سید ابراهیم و خیلی های دیگر آنجا بودند. می خواهم بگویم آقارسول، در کارهای فرهنگی هم فعالیت داشت.

رابطه اش با جوان ها هم خیلی خوب بود. جوان ها هم ابایی نداشتند در حضورش شوخی کنند؛ چون خودش هم متقابلا شوخی می کرد. مثلا من تقریبا هم سن پسرش بودم؛ ولی باهاش رفیق شده بودم. این قدر خوش اخلاق و گرم بود که همه دوستش داشتند. آقارسول و مهدی را همیشه در اول صف نماز جماعت ها و مراسم هایی که بود، میدیدم.

صفحه 151 و 152 کتاب این پسر من است

پیشنهاد ما: خرید کتاب گوهر شب چراغ

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس