کتاب منم یه مادرم
در میان آثاری که برای شهدا نوشته شده است، جای خالی روایت رشد شهید از زبان نزدیکترین و همراهترین مربیان شهدا یعنی والدینشان احساس میشود. کتاب" منم یه مادرم" پرکننده این خلأ میباشد که روایتگر تجربیات شیوه تربیت پدر و مادری که نه فقط لحظه شهادت، بلکه لحظهلحظههای شدن شهید را ساخته یا نظاره کردهاند، بسیار مغتنم است.
مجموعه کتابهای سبک تربیتی والدین شهدا با بررسی بینشها و روشهای تربیتی مادران و پدران شهدا به دنبال ایجاد یک رویکرد جدید در این عرصه است. جلد اول این مجموعه با نام "منم یه مادرم" به دنبال روایتهایی از عمل تربیتی مؤثر مادران در شکلگیری شخصیت شهید است.
معرفی کتاب منم یه مادرم:
مطالعه این کتاب به افرادی پیشنهاد میشود که میخواهند رشد همزمان یک مادر و فرزند را ببینند و از الگوهای کاربردی تربیتی بهرهمند بشوند.
مقدمه کتاب منم یه مادرم:
با ورود به وادی تربیت دغدغه انجامدادن بهترین کار متناسب با وضعیت موجود غبطهخوردن به مربیان موفق و الگوگرفتن از آنها از دلمشغولیهای مدام ولی رشددهنده در زندگی مربی محسوب میشود. در این مسیر سهل و ممتنع که هر نشانهای راهی میگشاید چه چیزی بهتر از آشنایی با نمونههای موفقی که تلاششان به بار نشسته است.
«شهید» نمونه موفق تربیت به ثمر نشسته به مدد الهی است و مادر شهید یکی از مربیان موفق در این عرصه است؛ تا جایی که امام خمینی گفتهاند: دامن مادرها دامنی است که «انسان» از آن باید درست بشود؛ یعنی اول مرتبه، تربیت، تربیت بچه است در دامن مادر؛ برای اینکه علاقه بچه به مادر بیشتر از همه علایق هست و هیچ علاقهای بالاتر از علاقه مادری و فرزندی نیست.
بچهها از مادر بهتر مسائل را اخذ میکنند. آن قدری که تحتتأثیر مادر هستند، تحتتأثیر پدر و معلم و استاد نیستند ازاینجهت بچههایتان را در دامنتان تربیت اسلامی تربیت انسانی بکنید تا وقتی تحویل میدهید شما این بچه را ... یک بچه باتربیت صحیح، اخلاق خوب آداب، خوب، آنطور تحویل بدهید.
آثاری که برای شهدا نوشته شده، است تمرکز بیشتری بر روایت سلوک فردی و خانوادگی شهید از زبان نزدیکان وی دارد و یا روایت مجاهده شهید در میدان از زبان همزمان و رفیقانش است.
درست است که این زاویه نگاه تصویری دقیق از منش شهید در اختیار ما قرار میدهد؛ اما چگونگی رسیدن به این منش را به نمایش نمیگذارد و جای خالی روایت رشد و بالندگی شهید از زبان نزدیکترین افراد مؤثر بر زندگی او یعنی والدین احساس میشود. تجربیات پدر و مادری که نهتنها گامبهگام رشد و حرکت فرزندش را از کودکی لمس کردهاند؛ بلکه لحظهلحظه «شدن» شهید را ساختهاند، بسیار مغتنم است.
کتاب منم یه مادرم روایتگر چیست؟
مجموعه کتابهای سبک تربیتی والدین شهدا با بررسی بینشها و روش تربیتی مادران و پدران شهدا به دنبال ایجاد رویکردی جدید در این عرصه است. جلد اول این مجموعه منم یه مادرم تصویری از عمل تربیتی مؤثر مادران بهعنوان نزدیکترین و همراهترین مربیان شهدا در شکلگیری شخصیت آنان را روایت میکند بهعبارتدیگر این بار مادریکردن مادر «شهید» همراه با بررسی ویژگیهای شهیدش رصد شده است.
میدانیم که پدر و دیگر اعضای خانواده، دوستان، معلمان مدرسه، مسجد، رسانهها همرزمان وضعیت اجتماعی و سیاسی رهبران اجتماعی هر جامعه و بسیاری از عوامل دیگر بر تربیت اثرگذارند و از همه مهمتر، نقشه تربیتی خداست.
انتخاب مادر در این روایتها بهعنوان مربی اصلی به معنای نادیدهگرفتن دیگر عوامل مؤثر بر تربیت بهویژه مربیگری خداوند، بهعنوان رب حقیقی انسان نیست خدای موسی در کاخ فرعون و یونس در شکم نهنگ، همان پروردگاری است که میتواند بندهاش را در هر وضعیتی، به بهترین حالت برای خود تربیت کند.
مادر هم از افراد باارادهای است که در نقشه تربیتی «الله» حرکت میکند و در این مسیر خودش هم تربیت میشود و رشد میکند. اما نعمت فرزندی که در اختیار مادر است و مادری که بااراده خود میدان مجاهده تربیتی را میسازد و حرکت میکند بهواقع از موضوعات کمتر پرداخته شده است؛ درحالیکه این میدان معنابخش زندگی مادرانه است و «خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند ...!
خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!» امام خمینی نیز بهعنوان یکی از مربیان امت اسلامی به مقام مادر شهدا غبطه میخورد؛ زیرا بهخوبی میداند که کار هر دو، یعنی رهبر و مادر پرورش انسان است و رسیدن به مقام شهادت در راه خدا، یعنی مسیر تربیت، درست پیش رفته است. اینها نشان میدهد که نگاه به تربیت از منظر مادر شهید ضرورتی تربیتی و اجتماعی است.
pdf کتاب منم یه مادرم:
دوری از فرزند...:
سه ماه آموزشیاش را در کرمان با سختی گذراند. امیدوار بودم که بعد از آموزشی برای بقیه سربازی بیفتد کازرون؛ اما افتاد ارومیه توی ارومیه مافوقش محمد را خیلی اذیت میکرد و به او سخت میگرفت.
یک روز که برای دیدنش رفته بودم دوستش به ما گفت مافوقمان محمد رو خیلی اذیت میکرد؛ اما خواب میبینه سیدی نورانی بهش میگه چرا این پسر رو که از ماست، اذیت می کنی؟ فرداش اومد به دست و پای محمد افتاد و ازش عذرخواهی کرد.
وقتی محمد کنارمان، رسید دوستش خداحافظی کرد و رفت. گفتم محمد شنیدم خدا اینجا هم هوات رو داشته محمد خندید و گفت: چه زود خبردادن!
علی پرسید: «چیکار میکنی؟» محمد گفت پیش روحانی سیدی کار میکنم افتادم قسمت عقیدتی وقت نماز هم اذان و اقامه میگم خوشحال بودم از اینکه حداقل در ارومیه جای محمد خوب است و اذیتش نمیکنند. سربازی اش را آنجا تمام کرد هر سه ماه یک بار به دیدنمان می آمد. میگفت: مامان سه تا شهر باید عوض کنم خیلی راه دوره سخته اومدن و رفتن؛ وگرنه واقعاً دوست دارم بیام شما رو ببینم.
فاطمه چند سال با خانواده شوهرش یک جا زندگی کرد؛ اما هر روز میآمد دیدنمان تنها دخترم بود و من و پدرش خیلی او را دوست داشتیم. یکبار که محمد آمد مرخصی فاطمه سرماخورده بود و خانه ما استراحت میکرد محمد گفت: «آبجی پاشو بریم دو تا پنی سیلین ،بزن خوب میشی.» فاطمه از آمپول میترسید گفت: «نه، آمپول نمیزنم.»
صفحه 120 کتاب منم یه مادرم
بالاخره منم یه مادرم!
با او خیلی راحتتر از بچههای دیگرم بودم تا حرفی روی دلم سنگینی میکرد با درد دل پیش مصطفی سبک میشدم حرف پنهانی از هم نداشتیم.
وسط همین درد دلها بود که مصطفی لو داد دلش پیش عطیه گیرکرده است و از من خواست برایش آستین بالا بزنم وقتی میخواست از او بگوید، برایم جالب بود که نگفت دختری را زیر نظر گرفتم که مثلاً زیباست یا مالومنال دارد. قبل از هر چیز نجابت عطیه چشمش را گرفته بود.
هر موقع هم خواستگاری برای دخترها پا پیش میگذاشت با برادرشان در میان میگذاشتم و مثل خیلی از امور دیگر، از او مشورت میگرفتم توی خواستگاری همه خواهرهایش حضور داشت و نظرش را خیلی روشن به آنها میگفت قبل از آمدن خواستگار با خواهرانش طی میکرد: تا من اسم رمز رو نگفتم از آشپزخانه بیرون نمی آی ها!
چه من و حاجی، چه دخترهایم همه دربست قبولش داشتیم و دیگر کار خودمان را راحت کرده بودیم اول مصطفی داماد را برانداز میکرد و با او گرم صحبت میشد اگر بخت یار خواستگار بود و مهرش به دل او میافتاد، رو به آشپزخانه میکرد و با صدای نسبتاً بلندی اسم رمز را میگفت: «مامان، به عمه زهرا بگو چای بیاره»
از همان بچگی آنقدر حمایت و محبت بهپای خواهرهایش ریخته بود که هر سه خوب میدانستند چقدر دوستشان دارد و ایمان داشتند که اگر حرفی میزند به مصلحت خودشان است. اصلاً برای هر تصمیمی تا تأیید مصطفی را نمیگرفتند دست و دلشان به کار نمیرفت.
صفحه 50 کتاب منم یه مادرم
پیشنهاد ما: کتاب آرزوهای دست ساز
پیشنهاد ما: کتاب امواج اراده ها