
کتاب جماران تا گلف
مولف (پدیدآور) :مریم طباطبایی
بی شک بیشترین سوالی که از رتبه برتر های هر آزمونی پرسیده می شود نحوه رسیدن به این موفقیت است. حال شهدای ما رتبه برتر های آزمون خقت هستند و بازخوانی خاطرات آنان یعنی پی بردن به راه طی شده برای دستیابی به معرفت الهی.
کتاب "جماران تا گلف" که از تازه ترین آثار تولید شده در حوزه ادبیات پایداری است روایتگر برشی هایی از زندگی فرمانده شهید حاج حسن دشتی می باشد.
به زیبایی حاج حسن دشتی...
سر و مو و محاسن پرپشت و مشکی، نگاه چشم های سیاه مهربان، با آن لبخند همیشگی توی صورتش. اگر جلوی هر کسی که میشناختش میگفتی حسن دشتی، همین تصویر مهربان نقش می پست در ذهنش. همین صورت باعث می شد هر کسی فقط یک بار هم او را می دید، دلش بخواهد این یک بار، دو بار و چند بار شود. اصلا با همان یک بار نشست و برخاست، انگار که محبت حسن آقا پا داشت و می دوید میرفت کنج دل آدم می نشست. اولین بار من در همان سپاه بود.
حاج آقای ناصری آن وقتها رئیس دادگاه های انقلاب یزد بود.
هیچ وقت نپرسیدم که چه در ما دیده که من را برای حسن آقا و او را برای من مناسب دیده بود. گاهی با خودم فکر می کنم شاید نماز شب خواندن های دسته جمعی با دختران دیگری که در سپاه با هم بودیم برایم سبب خیر شد. شاید نگهبان ها دیده، گزارش کرده بودند.
به اصطلاح، فقیه آن جمع دخترانه بودم من واجب و حرام و مستحبشان را از من می پرسیدند. شاید اینها را به گوش حاج آقا رسانده بودند که مرا کسی دیده بود که به درد حسن آقا بخورد؛ چون دیگر مشابه این پیشنهاد و این ازدواج پیش نیامد.
صفحه 30 کتاب جماران تا گلف
گزیده ای از کتاب جماران تا گلف:
به دایی ام گفته بود که بگویید ناهید این همه گریه نکند، چون اذیت میشوم از گریه اش. دایی به من نگفته بود. بعدها دایی گفت شبی که خواب حسن را دیده، فردایش من خودم آرام شدم.
نمیدانم چطور شد که اشکهایم کمتر شد. شاید چون حسن اذیت میشد و خدا نمی توانست ناراحتی اش را ببیند، به من این تاب و تحمل را داد. همیشه فکر میکردم لحظه ای که بشنوم او شهید شده، همان لحظه خودم می میرم. ولی زنده ماندم تا حالا.
همیشه میگفت خدا اگر بخواهد، شیشه را کنار سنگ نگه می دارد. می گفت در عملیات خیبر، داشته با موتور از روی پل شناور رد میشده که هواپیمای صدام می رسد و هدفش می گیرد. پل را که رد میکند، آخر یک راکت هواپیما می خورد به موتورش و آتش می گیرد.
تکه های موتور جلوی چشم رفقای حاج حسن از هم می پاشد و می سوزد. همه عزا میگیرند و بی هیچ امیدی صحنه را نگاه می کنند. همین که هواپیما می رود، اینها هم می روند جلو تا ببینند می شود چیزی از حاج حسن پیدا کنند یا نه که خودش را می بینند که از سنگری همان اطراف بیرون می آید.
در آغوشش می گیرند و برایش قربانی میکنند. ثانیه آخر از روی موتور پریده بوده توی سنگر.
صفحه 130 کتاب جماران تا گلف
برشی از وصیت نامه شهید حاج حسن دشتی:
جبهه های نبرد امروز مرکز رویارویی مستکبران و قدرت های بزرگ با اسلام است و جوانان شما حسین وار بر یزیدمسلکان زمان می تازند و در پی کسب رضایت خداوندی میکوشند. و استوار و مردانه سینه را سپر دشمن نموده اند و با خون خویش نهال اسلام را بارورتر مینمایند. مردانی که دنیا را مزرعه آخرت میدانند بذر ایمان و صداقت را با خون میپاشند تا حاصلش را در پیشگاه باری تعالی و در بهشت برین درو کنند.
ای مردم، بدانید که مرگ حق است و قطعا سراغ همه ما خواهد آمد؛ چه خوب است که خود انتخاب کنی. نه زندگی آنقدر شیرین است و نه مرگ آنقدر ترسناک که آدمی شرافت و انسانیت خود را زیر پا نهد و از ترس مرگ در بستر بمیرد.
پس بدانید که دنیا ممر گذر است و مقر ماندن دیار دیگری است. کمر همت ببندید، دین خدا را یاری کنید و شر اجانب را از کشور رسول الله(ص) کوتاه نمایید. این قرن، قرن سرافرازی مستضعفین و قرن خفت و زبونی مستکبرین است.
بدانید استواری گامهایتان دنیا را به اعجاز کشانده و زورمندان را ناامید و محرومین را امیدی دوباره بخشیده. با توکل به خدا و ایمان به پیروزی و حقانیت راهمان برای مجد و عظمت اسلام قیام مضاعف کنید
نصرت خداوند با همت و پیروزی نزدیک است.