اورا شیخ می نامیدند و مرا که پسرش بودم پسر شیخ می دیدند. البته او یعنی پدرم اصلا شبیه شیخ هایی نبود که از قم به شهرمان می آمدند تا هدایت کنند مردم را، او در ظاهر هیچکدام از خصوصیات شیخ ها را نداشت و من مانده بودم که پس چرا او شیخ است و این چگونه شیخی است که به هیچ شیخی شبیه نیست.

همیشه و در همه حال کتاب ها پیرامون داستان خود روحانیون می گذشت از سختی ها و زندگیشان گفته می شد اما در کتاب "عایدی های من از شیخ بودن پدرم" آقای غلامرضا رفیعی ورق را برگردانده و به سراغ زندگی رفته که پدر خانواده شیخ است.

این کتاب توسط انتشارات قلم جوان در قطع رقعی و با 176 صفحه به چاپ رسیده است.

ایمان به درمعرض آزمون بودن آدمی:

گذشت زمان همگان را در کاروان عمر قافله سالار است و کاروان زندگی توقفگاهی نمی شناسد و زمانی برای توقف نمی یابد.

وقت است ساقیا قدمی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

این جهان، جهانی نیست که آدمی در آن جاودان بماند و رستگاری خویش را در عمر طولانی بداند. آنچه آدمی را به رستگاری و سعادت ابدی می رساند جلب رضایت خداوند است و التزام به بندگی و عبودیتش. اینجا محل آزمون است و ابتلا. ابتلا به زخارف دنیا و امتحان قبل از رسیدن به عقبی.

اینجا سرزمین انجام و اقدام است. اقدام به آنچه در سر داری از خیر و شر، از مناعت و دنائت، از صداقت و رذالت، از آنچه خداوند اختیار به انجامش را به تو سپرده است تا امتحان گردی و سپس تو را با معیارش بسنجد.

صفحه 37 کتاب عایدی های من از شیخ بودن پدرم

عایدی من از آینده نگری پدرم:

شیخ خانه ما پس از احکام نماز احکام طهارت را تدریس می کرد به تفصيل و پاک کننده ها را می شمرد به ترتیب . بعد از آن احکام نجاسات را ، و من دیگر می توانستم پاک کننده ها را نام برده و فهرست نمایم .

ارکان نماز را به ترتیب بشمارم . آنهایی را که مبطلات نمازند نام ببرم . اما در نام بردن و فهرست کردن نجاسات همیشه یکی دو تا کم می آوردم و تا آخر هم نتوانستم این لیست را کامل فراگیرم. علتش را نمی دانم شاید به خاطر اسمش بود یا شاید به خاطر تک تک مواردش.

نمی دانم چرا از این بخش خوشم نمی آمد و حتی هنگام نام بردنش دچار چندش می شدم ولی ناچار بودم آنها را در پاسخ به استادم بشمارم.

گاه با خود می گفتم که آخر من کجا شتر نجاست خوار را می بینم و کجا خواهم ملاقات کرد این حیوان را که بخواهم احکامش را فراگیرم. اما پدرم آینده نگر تر از آن بود که من تصور می کردم.

شاید او به این می اندیشید که ممکن است پسرش روزی در استان های جنوبی زندگی کند پس این احکام و فراگرفتنش بر او واجب و لازم است و عجب آینده نگری بود این پدرم!

صفحه 65 کتاب عایدی های من از شیخ بودن پدرم

پیشنهاد ما: خرید کتاب مفردات راغب اصفهانی