کتاب سرت را به خدا بسپار گزیده ای است از خاطرات شهید محمد رضا داورزنی که توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است.
آشنایی بیشتر با کتاب سرت را خدا بسپار:
در دنیای خلق قهرمانان پوشالی که در انواع واقسام فیلم ها و انیمیشن ها به کودکان و نوجوان ها حقنه می شود، چه الگویی بهتر از قهرمانان وطنی و حتی فامیلی و خانوادگی؟ چرا نباید خاطرات کوتاه شهیدان خانواده و فامیل پایه قصه های مادران در آخرشب و هنگام خواب فرزندان دلبندشان باشد؟
چنین کاری برای نسل ما و هم سالان ما انجام نشده باشد تا نسل سوم و چهارم و ... همت کنند و با ثبت و ضبط خاطرات پدربزرگ، مادربزرگ، پدر، عمو، دایی و ... بچه های خود را از قهرمان های خیالی بی نیاز کنند. کودکی که با خاطرات عمو، دایی، پدر و پدربزرگ والدینش دمخور باشد، قهرمان های خیالی فیلم ها و انیمیشن های هالیوودی را نمی پذیرد، قهرمانان او برخلاف قهرمان های جعبه جادویی از دل واقعیت بلند شده اند و با او قرابت خونی دارند.
در بخشی از سرت را بسپار می خوانیم:
بچه ها منطقه کله قندی را از دست عراقی ها گرفتند؛ اما عراقي روز بعد، پاتک زد و برخی مناطق کله قندی را پس گرفت. چند گردا از لشکره نصر مأمور شدند تا جلوی نفوذ بیشتر بعثی ها را بگیرند. بچه های لشکره نصربا بچه های ارتش و کردهای همان منطقه دست دادند؛ اما آتش دشمن روی پاسگاه کله قندی سنگین بود. محمد فرومندی، قائم مقام لشکر و فرمانده محور آمد بین گردان ولی الله و گفت: «سریع باید به دسته درست کنیم تا بچه های پاسگاه جلو را از زیر آتيش عراقی ها بیرون بیاریم. داوطلب هابیان بیرون.» محمدرضا اول از همه آمد جلو. دسته شکل گرفت و رفتیم جلو. با مقاومت بچه های پاسگاه و نیروی کمکی، هلالی محاصره شکسته شد؛ اما امکانات زود ته کشید و بیشتر از این از بچه ها کاری ساخته نبود. تعداد شهدا و مجروحان هم کم نبود.
وضعیت خوبی نبود. نگران بودم و خودم را باخته بودم. چاره ای جز پناه بردن به محمدرضا نداشتم. زدم پشتش و گفتم: «چه کار کنیم محمدرضا؟ اوضاع خرابه .» محمد رضا برعکس من آرام بود. انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است برگشت و گفت: «الان وقت توسله، باید از خود ائمه علی بخوا...
صفحه 116 کتاب سرت را به خدا بسپار
سلام. ممنون از سایت خیلی خوبتون که کتاب های شهدا رو میزارید. من خیلی علاقه به این کتاب دارم و از شما تهیه کردم. ممنون