
باز نخچیر
مولف (پدیدآور) :موسی غیور
کتاب "بازِ نخچیر" خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی، روایتی صادقانه از حضور مصمم و بی ادعای یک خلبان رزمنده در عرصه دفاع مقدس و سال های ایستادگی و نبرد مقابل دشمنان و تجاوزگران به آسمان و خاک ایران اسلامی است. کار تحقیق و مصاحبه این کتاب را آقای موسی غیور انجام داده اند
داستان کتاب باز نخچیر از زبان مصاحبه گر کتاب:
در مصاحبه با سرهنگ شیرازی خاطرات ایشان از دوران کودکی تا بازنشستگی از نیروی هوایی مدنظر قرار گرفت و ایشان به بیان خاطرات سال های بعد از بازنشستگی علاقه ای نشان ندادند و تنها به یکی دو مورد کوتاه بسنده کردند. همان طور که پیداست وی در زمان مصاحبه از نخستین خاطرات خود بیش از ۵۰ سال و از آخرین خاطرات بیش از ۱۵ سال فاصله داشتند. طبیعی است این زمان بسیاری از جزئیات حوادث را از ذهن ایشان پاک یا کم رنگ کرده است.
سعی بنده این بوده که با طرح پرسش های گوناگون و به چالش کشیدن ذهن ایشان در حین مصاحبه اصلی و گفت وگوهای بعدی به بازیافت حوادث در خاطر وی کمک کنم. فکر میکنم ایشان برای نیل به این منظور از اعضای خانواده و دوستان و همکاران خود در برخی موارد کمک گرفته باشند. درنهایت آنچه وی در گفتار نخستین و یا در یادآوری های ذهنی بعدی بیان داشته اند بیکم وکاست و البته با ترجمه و بازنویسی به فارسی، در این کتاب آورده شده است، بی آنکه چیزی از برداشت های ذهنی و تخیل بنده در آن وارد شده باشد.
بودند حوادث زیادی در زندگی شخصی، خانوادگی و کاری که سرهنگ شیرازی آنها را در ذهن داشت اما صلاح ندانست در این کتاب اورده شود. من با حذف برخی از این حوادث موافق نبودم و نظرم را گفتم، اما درنهایت نظر ایشان بود که باید در مورد کتاب خاطراتش اعمال می شد.
برشی از کتاب باز نخچیر:
در آغاز جنگ، برتری هوایی با کشور ما بود و از روز اول مهر ۱۳۵۹، فعالیت های هوایی عراق روز به روز کمتر و کمتر می شد. شهر کرکوک در میان شهرهای عراق، بعد از بغداد، بهترین پدافند را داشت، چون هم پایگاه هوایی داشت و هم پالایشگاه و هم نیروگاه دبیس انجا بود. حدود سه ماه از آغاز جنگ میگذشت و دوماه میشد که از پایگاه تبریز هیچ حمله ای به پایگاه کرکوک نشده بود.
در روزهای اول جنگ، کمتر حمله هوایی به کرکوک بود که برای ما تلفاتی در پی نداشته باشد. بسیاری از خلبان ها میگفتند حاضرند پنج بار به موصل بروند اما یک بار به کرکوک نه! یک روز صبح در حال خواندن نماز صبح بودم که تلفن زنگ زد. خانمم گوشی را برداشت و چند لحظه بعد گوشی بی اختیار از دستش افتاد. فهمیدم که خبر مأموریتم را به او داده اند.
گفتند بری بالا!
مدتی بود، برای اینکه خانواده ها ساعت های طولانی دچار اضطراب نشوند، مأموریت خلبان ها را سه ساعت قبل از پرواز، تلفنی، اطلاع می دادند. اگر تلفن خانه، بین ساعت چهار تا شش صبح، زنگ میخورد، خانم ها می فهمیدند که شوهرشان باید به مأموریت برود. خوبی این روش این بود که زمان نگرانی و اضطراب را کوتاه می کرد.
آن شب، شب جمعه بود. خیلی بی قرار بودم و احساس میکردم اتفاق ناگواری در پیش است. هرچه کرده بودم تا صبح خوابم نبرده بود. بیشتر خلبان هایی که شهید شده بودند، همسرانشان ۲۰ تا ۳۰ سال سن داشتند. تصویر یک خانم جوان فرزند در بغل که نگران در پشت پنجره انتظار می کشد تا همسرش به خاک دشمن پرواز کند و بعد از انجام ماموریت، و برگردد، تصویرخیلی دردناکی است. آنها می دیدند دو فروند هواپیما به اسمان بازگشت تنها یکی برگشت و نشست و ...
صفحه 218 کتاب زار نخچیر
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم