
اینجا سوریه است
مولف (پدیدآور) :زهرا یزدان پناه قره تپه
افراد زخمی را جاوی چشم بچه های کوچک شلاق می زند. بچه ها که این صحنه هارا می دیدند، از ترس گوشه ای پناه می بردند و گریه می کردند و...
زمانی که جنگی نابرابر در سرزمین حضرت زینب -سوریه- شکل گرفت جوانمردانی بودند که برای حفاظت از حرم و حریم اهل بیت به پا خواستند و در این راه هم عده ای آسمانی شدند. کتاب "اینجا سوریه است" به قلم زهره یزدان پناه قره تپه به سراغ صدا و نوای زنان راوی جنگ سوریه رفته است.
این کتاب توسط انتشارات راه یار در قطع رقعی وبا 776 صفحه به چاپ رسیده است.
معرفی کتاب اینجا سوریه است از زبان نویسنده اثر:
پرسش اصلی در این سفر جست وجوگرانه و پژوهش برای نگارش مطالب کتاب، این بود: «جنگ تحمیل شده به مردم سوریه، چه تبعاتی بر زندگی زنان سوری با ادیان و مذاهب و قومیت های مختلف داشته است؟ چگونه زندگی شخصی و خانوادگی این زنان، متأثر از این جنگ تحمیلی قرار گرفته است و زنان چه خاطراتی از این وضعیت دارند؟»
بدون شک، یافته های چنین پرسشی، نه تنها روایت مظلومیت زنان سوری در جنگ تحمیلی بر سوریه است، بلکه بیانگر عمق جنایت های دشمنان سوریه و مردم آن هم خواهد بود. وقتی که نام «زن» به میان می آید، به طبع در کنارش مسئله خانواده مطرح می شود؛ یعنی همسر و فرزندان و همچنین دیگر اعضا مانند پدر، مادر، خواهر و برادر.
در این جست وجو اما به علت حضور نیروهای ایرانی در سوریه، ردپای فعالیت های آنها هم در عرصه های مختلف آشکار می شود.
وقتی عازم این کشور شدم، شاید نه وحید جلیلی، نه دیگر مسئولان ایران در سوریه تصور نمی کردند که این کار، آن هم در کشوری مثل سوریه که هنوز درگیر جنگ است، تا چه حد می تواند طاقت فرسا باشد؛ مخصوصا برای نگارنده ای که خودش از جنس همان کسانی است که قرار بود راوی مطالب این کتاب باشند.
به هرحال خواست خدا و لطف شهدای مدافع حرم» بود که چنان زمینه سازی کنند که قرعه این کار فرهنگی جهادگونه به نام من بیفتد؛ یعنی اولین خانم ایرانی نویسنده، پژوهشگر و مستندساز که دست اندرکاران ایرانی در سوریه به او اجازه داده بودند برای این کار عازم آن کشور شود.
خاطرات سهام همسر شهید فارس مهدی:
باشروع محاصره، همسرم شغلش را از دست داد. در این مدت، پدرم که راننده بود، کمکمان می کرد، اما اواسط دوران محاصره فوت کرد. از طرفی، شوهرم هم در همین الزهراء رفته بود و سرباز دفاع وطنی شده بود. در جریان عملیات آزادسازی نبل و الزهراء ، یکی از مسلحين جيش الاحرار باقتاصه او را می زند.
آن زمان دوقلوهایم، هیثم و یاسمین را پنج ماهه باردار بودم. خانواده همسرم اطلاع داشتند، اما چون باردار بودم نمی خواستند به من بگویند. ساعت هفت شب بود که به همسرم زنگ زدم و جواب نداد. همان لحظه برای دومین بار زنگ زدم.
برادرم تلفن را جواب داد و گفت: «همسرت شهید شده.» دیگر حالم دست خود نبود. جیغ میزدم و هروله کنان به طرف خانه پدرشوهرم میدویدم. خانه پدرشوهرم نزدیک خانه پدرم بود. لحظه خیلی سختی بود.
جنازه شوهرم را به بیمارستان الزهراء و چند ساعت بعد به خانه آوردند. تیرقاصه به سرش خورده بود. آن زمان تازه بچه هایم فهمیدند پدرشان شهید شده است. خودشان را روی جنازه انداختند. جنازه پدرشان را می بوسیدند و گریه می کردند. من هم جیغ میزدم و گریه می کردم.
آن موقع بزرگ ترین بچه ام ، حیدر ده ساله و کوچک ترینشان دوساله بود. همسرم یک روز قبل از آزادی نبل و الزهراء شهید شد. صبح روز آزادی ، مراسم عزای شوهرم را برگزار کردیم. چهار ماه بعد از شهادت شوهرم، دوقلوهایم به دنیا آمدند. خیلی برایم سخت بود. بچه هایم هرگز پدرشان را نمی دیدند.
صفحه 304 کتاب اینجا سوریه است
پیشنهاد ما: کتاب حلوای عروسی