حلوای عروسی
مولف (پدیدآور) :فاطمه دانشور جلیل
هر انسان داستانی دارد. فرشی در حال بافته شدن با نقشه ای منحصر به فرد و رنگ آمیزی خاص. کتاب "حلوای عروسی" نیز به بررسی تار و پودهای زندگی شهید محمدرضا مرادی می پردازد که روایتگر این داستان ها و خاطرات صغری ذوالفقاری، مادر محمد رضای قصه ما می باشد. کتاب "حلوای عروسی" به همت خانم فاطمه دانشور جلیل گردآوری شده و توسط انتشارات روایت فتح در قطع رقعی و با 200 صفحه به چاپ رسیده است.
معرفی و پیشنهاد کتاب خودنوشت سردار سلیمانی: از چیزی نمی ترسیدم
مقدمه کتاب حلوای عروسی از زبان نویسنده:
وقتی برای اولین بار صدای گرم و مهربان مادر شهید مرادی را از پشت تلفن شنیدم، دلم فروریخت. حس عجیبی داشتم. کار برای شهدا سعادتی بود که برای دومین بار نصیبم می شد. به حاج خانم خودم را معرفی کردم و توضیح دادم که انتشارات روایت فتح قصد دارد برای پسر شهیدش کتابی مستند بنویسد و نویسنده کتاب من هستم. خیلی استقبال کرد. قرار گذاشتم که دو روز دیگر تلفنی با او مصاحبه کنم.
دو روز بعد طبق قرار تماس گرفتم. کسی جواب نداد. چند روز بعد هم تماس گرفتم، اما کسی جواب نداد. نگران شدم و به خواهر شهید زنگ زدم. گفت که مادرش در بیمارستان به علت عارضه قلبی بستری شده است.
همین طور روزها و هفته ها و ماه ها گذشت و فقط چند بار توانستم به مدت کوتاهی تلفنی مصاحبه کنم، هرچندصدای خش خش تلفن خراب آن طرف باعث می شد به سختی حرف های مادر شهید را بشنوم. هر بار که تماس می گرفتم بنده خدا حاج خانم بافشارش بالا رفته بودیا قند و چربی اش. به قول خودش «انواع بیماریها را داشت». با وجود این، حافظه قوی اش به بنده برای جمع آوری مستند زندگی محمدرضا مرادی خیلی کمک کرد.
بعد از چند ماه با معصومه مرادی، خواهر بزرگ شهید، در مترو قرار گذاشتیم تا از نزدیک مادر بزرگوارش را زیارت کنم. باید سوار متروی شهرری میشدم. خواهر شهید جلوی ایستگاه شهرری، به استقبالم آمد و همراه هم با تاکسی به منزل برادر شهید رفتیم. برادر کوچک شهید در همان کوچه ای که مادرش زندگی می کرد، یک واحد کوچک اجاره کرده بود. مادر شهید به آنجا رفته بود تا چند روزی از او پرستاری کنند. وقتی فهمیدم که برادر کوچک شهید بیکار است، دلم به شدت گرفت. وقتی فهمیدم که مادر شهید در سرمای زمستان برای حمام رفتن به خانه پسرش می رود و در خانه خودش امکانات لازم را ندارد، بیشتر غمگین شدم.
صبح تا ظهر در منزل برادر شهید بودم. چند ساعتی را با مادر و خواهر شهید مرادی مصاحبه کردم و صدای این بزرگواران را ضبط کردم تا در فرصت مناسبی پیاده کنم. از آنجا نزدیکی به حرم مطهر شاه عبدالعظیم علایم را مغتنم دانستم و با دلی به شدت گرفته، به زیارت رفتم. دیدن وضعیت برادر شهید ذهنم را با هزاران سؤال درآمیخته بود. صحبت هایی را به یاد آوردم که زمان کنکور و ورود به دانشگاه از زبان این و آن شنیده بودم. صحبت هایی درباره سهمیه ناعادلانه خانواده های شهدا. با خودم گفتم: کاش همه اونایی که فکر می کنن خانواده های شهدا در قبال شهیدی که دادن، دنیاشون آباد شده امروز همراهم بودن! کاش میدیدن که ماه هاست برادر شهید با وجود داشتن زن و فرزند بیکاره!
معرفی و پیشنهاد کتاب درباره سردار سلیمانی: حاج قاسمی که من می شناسم
حلوا در تشییع عروسی:
جمعه ۲۶ دی ۱۳۵۹ روز عروسی بود که همه بعد از نماز جمعه برای تشییع آمدند. چون محمدرضا و عباس داورزنی جزو اولین شهدا بودند و در محل همه آنها را می شناختند، مراسم تشییع پیکرشان بسیار شلوغ شده بود. محمدرضا دومین شهید محلمان بود. اولین شهید عباس اردستانی بود. بچه های محل محمدرضا را گل سرسبد محل میدانستند.
معصومه از همان موقع که متوجه شهادت محمدرضاشد، جلوی ریزش اشکش را گرفت. نمی خواست خلاف میل برادرش عمل کند. حتی یک نفر گریه معصومه را ندید. در تنهایی برای برادرش اشک می ریخت. موقع تشییع جنازه محمدرضا، معصومه عکس بزرگ شده محمدرضا را در بغلش گرفته بود و جلوی جنازه راه می رفت. همان عکسی که شب اخر برادرش به او داده بود.محمدرضا از من خواسته بود که در تمام مراسم هایش سخنرانی کنم. به او با شوخی گفته بودم: «پسر مگه من سواد دارم که ازم میخوای سخنرانی کنم؟ »
محمدرضا گفته بود: «من بی سوادی شما رو به سواد بنی صدر ترجیح میدم. شما خیلی خانمید. خواهش می کنم توی تمام مراسمام سخنرانی کنید. هرچی دوست داشتید بگید!»
عباس سر نداشت. محمدرضاهم نیمی از بدنش نبود. در بهشت زهرا قطعه ۲۴ محمدرضا را به خاک سپردیم. کلی نقل و گل روی پسرم ریختم، بعد بلندگو را گرفتم تا وصیت محمدرضا را انجام بدهم. گفتم: «محمدرضا مال من نبود. از اولین روزی که به دنیا آمد، نیت کردم که پسرم سرباز امام زمان باشه. هر قدمی هم در زندگی اش برداشت، خداروشکر که برای امام زمان بوده. حالا هم که شهید شده خداروشکر می کنم که به مرگ طبیعی نمرده و به مقام شهادت رسیده. هرکدام از شما که جلوی پسرانتان رو بگیرید تا به جبهه نروند، آن دنیا باید جواب حضرت زهرا روبدهید!»
صفحه 138 کتاب حلوای عروسی
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم