کتاب راز انگشتر روایت هایی از سبک زندگی شهید سعید بیاضی زاده می باشد شهیدی که امروز یک الگوی زیبا برای جوانان و طلاب علوم دینی است. سعید مانند نامش خوش بخت بود و با توفیق شهادت.
زندگینامه شهید سعید بیاضی زاده:
شهید سعید بیاضی زاده سال ۱۳۷۳ در روستای حجت آباد از توابع شهرستان انار، استان کرمان- و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. عمو و پسر عمویش جزء شهدای دفاع مقدس بودند و به همین دلیل از کودکی با فرهنگ جهاد و شهادت آشنا بود. تحصیلات ابتدایی خود را در همین روستا به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به مدرسه نمونه دولتی در شهرستان انار رفت و از یازده سالگی دوری از خانواده و زندگی در خوابگاه را تجربه کرد. پس از پایان دوره راهنمایی پس از مشاوره و تحقیق در مورد حوزه علمیه، در امتحانات ورودی حوزه شرکت کرد و در مرکز قم پذیرفته شد. شهید بیاضی زاده دورس سطح یک حوزه را در مدرسه علمیه فاطمی پشت سر گذاشت و پس از آن دروس عالی حوزه را تا پایه دهم، در موسسه فقهی - تفسیری مدينة الولايه گذراند.
شهید بیاضی زاده جزء نخبگان حوزه بود و همزمان با تحصیل و تدریس در حوزه، در فعالیت های تبلیغی و فرهنگی نیز حضور فعال داشت. دوره روایتگری مؤسسه روایت سیره شهدا، حضور فعال در بخش سیاسی بسیج و راه اندازی اردوهای تبلیغی و فرهنگی نمونه ای از این فعالیتهاست. در سن ۲۲ سالگی به همراه تعدادی از دوستان و طلاب مدرسه علمیه فاطمی تصمیم به حضور در جبهه مقاومت اسلامی گرفت.
ابتدا از طریق گروه بسیج مردمی عراق (حشدالشعبی) به عنوان نیروی عقیدتی وارد میدان مبارزه شد و با شهید سید محمد موسوی ناجی شروع به فعالیت کرد. پس از آن با گذراندن دوره های آموزشی به عنوان نیروی رزمی-تبلیغی وارد جبهه مقاومت سوریه شد و در لشکر فاطمیون مشغول به فعالیت شد. سرانجام سعید بیاضی زاده در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۲۲ مصادف با ۱۱ محرم الحرام در منطقه حمات سوریه براثر اصابت گلوله خمپاره در نزدیکی اش به شهادت رسید.
در بخشی از کتاب راز انگشتر می خوانیم:
به پیشنهاد سعید برنامه سفر به عراق را طوری تنظیم کردیم که شب جمع برسیم کربلا. همین طور هم شد. شب جمعه را در کربلا بیدار ماندیم، بعد رفتیم کاظمین و برای اینکه بتوانیم روزه های ماه رمضان را بگیریم، از آنجا رفتیم نجف و قصد اقامت ده روزه کردیم. یک روز از اقامت مان در نجف نگذشته بود که سعید من را صدا زد و یک برگه از حشدالشعبی عراق نشانم داد که در آن اعلام جذب نیرو برای مبارزه با داعش شده بود. سعید از همانجا مصمم شد که با حشدالشعبی به جنگ با داعش برود.
به واسطه ی یکی از عراقی هایی که ایام اربعین موکب داشت، رسیدیم به یکی از نیروهای «التوجيه الدينيه» که همان عقیدتی سیاسی خودمان باشد. سعید با آنها همراه شد و قرار شد به صورت تبلیغی برود سامرا. بعد از آنکه رفت، از طریق شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم تا اینکه ماهم رفتیم سامرا و قصد ده روز اقامت کردیم. یک شب سعید برای زیارت آمد حرم و سری به ما زد. یک لباس نظامی زیبا پوشیده بود و یکی از اهالی بصره هم که در ایران طلبه بود به عنوان مترجم همراهش بود.
فهمیدیم که از صحبت کردنش خوششان آمده و این بنده خدا را گذاشته اند همراه سعید که بروند برای نیروهای حشدالشعبی که در خط هستند صحبت کنند و به نیروها روحيه بدهند. خلاصه به هر طریقی بود آن سال سعید وارد فضای جهاد شد؛ و همین مسئله مقدمه ای شد تا استاد اسحاقیان قبول کنند سعید به سوریه هم اعزام شود. چون استاد اسحاقیان با استعدادی که از سعید می دیدند همیشه مانع رفتنش به سوریه می شدند. به بهانه های مختلف نمی گذاشتند سعید وارد فضای جهاد شود، یک بار به بهانهی اتمام سطوح عالی، یک بار به بهانهی درس خارج. ولی سعید با این کار ثابت کرد که انگیزهی زیادی برای جهاد دارد.
صفحه 68 کتاب راز انگشتر
عالیه