کتاب ممنوع الخروج
مولف (پدیدآور) :اسماعیل هاشم آبادی
هر برگ روایتی دارد: یکی تلخ، یکی شیرین. گاهی بغضشان فریاد می شود و گاهی سرپوشیده می میرد، روزی دسته جمعی می خندند و گاهی... . کتاب "ممنوع الخروج" همه این غم و شادی ها را یک جا دارد. روایت پرفراز و فرود اعزام یک مدافع حرم که عشق دفاع از حریم حرم است.
برشی از کتاب ممنوع الخروج:
نرسیده به مرکز شهر تیراندازی شد گلنگدن را کشیدم و دودستی چسبیدم به کلاش اول گفتم یک تیراندازی ساده است و تمام میشود؛ اما شدت گرفت به سید مصطفی :گفتم: «دخلمون اومده.»
کم کم صدای شلیک ده تا اسلحه می.آمد ماشین را کشیدیم کنار. گفتیم شاید انتحاری باشد فرمانده گروهان سرش را آورد بیرون و رو به یک نظامی گفت: «چه خبر شده؟» فهمیدیم تشییع پیکر شهداست و رسم دارند در تشییع تیراندازی کنند.
مرکز شهر، برخلاف حاشیه آن خرابی چشم گیری نداشت. خانه ها سالم بود. رفت و آمد زن و بچه توی بازار دست فروشی میوه و سبزی روی گاریهای چوبی و عطر نان تازه حکایت از رونق بازار داشت.
صدای اذان بلند شد توی زیرزمین مسجدی قامت به جماعت بستیم از پنجره های کوچک بالای زیرزمین آفتاب سوسو میکرد و مسجد روشن شده بود...
صفحه 116 کتاب ممنوع الخروج