کتاب دختر یک مرتد به قلم کاتلین کنت و ترجمه ی آرش هوشنگی فر توسط نشر آزرمیدخت به چاپ سوم رسیده است.
آشنایی بیشتر با کتاب دختر یک مرتد:
هنوز زانو زده بود چشمهایش به من نزدیک بودند و قدرت نگاهش باعث شد راه گلویم بسته شود با یک هیجان ناگهانی گفت من حاضرم کل زمین را جابجا کنم تا مادرت را نجات بدهم میشنوی سارا حاضرم دیوارهای زندان او را بشکافم و او را به سرزمین های وحشی ایالت دیگری ببرند اما این چیزی نیست که خودش می خواهد خودش را به جلوی قاضی ها می اندازد چون اعتقاد دارد که بی گناهیش از بین همه دروغ ها فریب ها آشکار میشود
صورتش را چرخاند و نگاهش از روی خط افق گذشت بعد با لحن ملایمی مانند آن که با باد صحبت میکند گفت قدرتش باعث فروتنی من می شود من با دقت و ویژگی ها سنگی نیم رخش را بررسی کردم و رد پای سالها تلاش و تقلا ای را دیدند که هیچ چیزی از آن نمی دانستم
در قسمتی از دختر یک مرتد می خوانیم:
تقلا در مقابل آبله اثرات خود را به صورت های گوناگونی بر خانواده من به جا گذاشته بود که از حد چند حفره بر روی صورت فراتر می رفت. فقط پدر سرزندگی خودش را حفظ کرده بود و همچنان خودش را برای مراقبت از حیوانات و شکار به مدت چندین روز در جنگل های اطراف آنجا زیر فشار می گذاشت. در آن روزهای اول، وقتی که با تفنگ چخماقی بر روی دوشش به تنهایی در مزارع حرکت می کرد، همه رنگ ها به جز سیاه و سفید از جهان به بیرون مکیده شده بودند و او مانند یک درخت نارون بلند به نظر می آمد که بر روی برف راه می رود. در هنگام عصر با یک خرگوش صحرایی با روباه که از کمربندش آویخته بود به خانه برمی گشت. گاهی کمربندش در هنگام برگشتن خالی بود و ما در حالی به رختخواب می رفتیم که شکم ما به کمرمان چنگ می انداخت.
نمی دانم مادرم در روزی که من و هانا دوباره با گاری به اندوور برگردانده شدیم و او با حالت گرفته چهره من و وحشت هانا به خاطر دیدن چهره آن زن که حالا از یادش رفته بود روبه رو شد چه فکری می کرد. اما زمان زیادی برای فرو رفتن در فکر وجود نداشت چون اولین روزهای من در خانه با تلاش برای درآوردن
خانه به حالت درست خودش پر شده بود؛ جوشاندن ملحفه ها و لباس ها در سرکه و پهن کردن آنها در آفتاب برای از بین بردن شایعاتی که در میان چین خوردگی های لباس ها و پشت دکمه ها و سگکها پنهان شده بودند. بیماری همان مقدار صبر کمی که در مادرم وجود داشت را هم از بین برده بود و
در هم که من می ساییدم و می جوشاندم و جارو می کردم باز هم میزانی از با را در من می یافت که می توانست یک پاپ را شرمنده کند. من در آن...