
پرچمدار کوچک من
تربیت همان حرکت است. یعنی جایی که هستیم راضی مان نمی کند. می خواهیم بهتر باشیم و این وضعبت را اصلاح کنیم. حرکت از موقعیتی که هستتیم رو به قرب الهی، اما به معنای واقعی و روشن تقرب به خدا چیست؟
"پرچمدار کوچک من" از تربیت نادرانی می گوید که همگی تنها یک هدف در تربیت فرزندانشان داشته اند آن هم پیوند دادن کودکان و سیدالشهدا (ع) بوده است. این کتاب توسط انتشارات راه یار در قطع رقعی و با 80 صفحه به چاپ رسیده است.
پیشنهاد ما: خرید کتاب اسرار آل محمد
تجلی عاشورای حسینی در خانواده ها:
همه ما در طول زندگی به واسطه فعالیت هایی که انجام می دهیم، تحصیل، کاریا امور خانه با مشکلات و تلاطم هایی روبه رو می شویم که اگر به روش درستی با آنها برخورد نکنیم، ممکن است ما را در همان نقطه ای که هستیم، متوقف کنند.
اینجاست که نقش خانواده به عنوان منبعی انرژی بخش برای ادامه مسیر پررنگ می شود. به دلیل ارتباطی که بین اعضای خانواده برقرار است، آنها مانند اعضای یک گروه کوهنوردی همدیگر را برای رسیدن به قله کمک میکنند. اگر یکی از اعضا خسته شود، دیگراعضا او را تشویق می کنند که مسیر را ادامه دهد. همچنین، همه حواسشان هست کسی برنگردد یا بین راه نماند.
ارتباط در خانواده نه تنها بین زن و شوهر، بلکه میان فرزندان و والدین نیز مطرح است؛ اما از آنجا که ما معمولا خود را متولی تربیت فرزندان می دانیم، گمان می کنیم فقط ما هستیم که بر آنها اثر می گذاریم و از نقش تربیتی بچه ها نسبت به خودمان غافلیم.
اگر به این موضوع دقت کنیم، وقتی فرزندمان کودک است و ما را همه زندگی خود می دانند و با حرف ها و رفتارهای برخواسته از فطرت او روبرو می شویم، موقعیت هایی را می بینیم که هرکدامش می تواند ما را هم در ارتباط با خدا و هم در ارتباط با دیگران به تفکر وادارد.
همچنین، وقتی هم که فرزندان به سن نوجوانی و جوانی می رسند، در مواجهه با خواسته های اعتراض های آنها، به خاطر دلسوزی و مهر زیاد، عقب نشینی نمی کنیم؛ چراکه متوجه تأثیری که این تصمیم روی مسیر زندگی ما دارد، هستیم. مثلا ممکن است سیاست کلی خانواده ای برساده زیستی باشد، اما اعتراض فرزندان در سنین بالاتر و دلسوزی پدر و مادر، این رویکرد را تغییر دهد.
روضه خوان کوچک:
خیلی دلم میخواست برویم هیئت. چشمم مدام به ساعت بود که همسرم بیاید. کارش طول کشیده بود. دیر آمد و خسته و کوفته رفت تا استراحت کند. من هم ناراحت و دل شکسته روی مبل دراز کشیدم و دست هایم را روی صورتم گذاشتم.
بچه ها مبل ها را جابه جا می کردند. توی آشپزخانه می رفتند و می آمدند. حوصله نداشتم ببینم چه کار می کنند. یک ساعت که گذشت، دخترم صدایم کرد: «مامان پاشو، ما هیئت درست کردیم.»
مبل ها را کنار هم گذاشته بودند و چادرهای مشکی را رویشان انداخته بودند تاخیمه درست کنند. چای دم کرده و میوه شسته بودند. همه خانه را تاریک کرده و فقط یک گوشه را روشن گذاشته بودند. پسرها هم پدرشان را بیدار کردند.
دخترم زیارت عاشورا خواند. پسرم مداحی کرد و ما سينه زدیم. منقلب شده بودم و حال خوشی داشتم. بچه هایم من را بردند هیئت و معنای جدیدی در زندگی ام ساختند. من فهمیدم که در هر شرایطی می توانیم هیئت را برپا کنیم.
صفحه 18 کتاب پرچمدار کوچک من
آن زمان رسم نبود:
خیلی دلم میخواست برویم هیئت. چشمم مدام به ساعت بود که همسرم بیاید. کارش طول کشیده بود. دیر آمد و خسته و کوفته رفت تا استراحت کند. من هم ناراحت و دل شکسته روی مبل دراز کشیدم و دست هایم را روی صورتم گذاشتم.
بچه ها مبل ها را جابه جا می کردند. توی آشپزخانه می رفتند و می آمدند. حوصله نداشتم ببینم چه کار می کنند. یک ساعت که گذشت، دخترم صدایم کرد: «مامان پاشو، ما هیئت درست کردیم.»
مبل ها را کنار هم گذاشته بودند و چادرهای مشکی را رویشان انداخته بودند تاخیمه درست کنند. چای دم کرده و میوه شسته بودند. همه خانه را تاریک کرده و فقط یک گوشه را روشن گذاشته بودند. پسرها هم پدرشان را بیدار کردند.
دخترم زیارت عاشورا خواند. پسرم مداحی کرد و ما سينه زدیم. منقلب شده بودم و حال خوشی داشتم. بچه هایم من را بردند هیئت و معنای جدیدی در زندگی ام ساختند. من فهمیدم که در هر شرایطی می توانیم هیئت را برپا کنیم.
صفحه 59 کتاب پرچمدار کوچک من