کتاب "پاستیل های بنفش" روایت داستان زندگی پسری به نام جکسون و خانواده اش می باشد. پدر جکسون به خاطر بیماری اش، شغلش را از دست می دهد و مادرش نیز در چند رستوران به عنوان پیشخدمت مشغول به کار می شود.
اما با این حال شرایط زندگی برای جکسون و خانواده اش روز به روز سخت تر می شود.
پدر و مادر جکسون با خوش بینی و شوخ طبعی تلاش می کنند جکسون و خواهر کوچگش را وارد مشکلات خودشان نکنند. اما انتظار جکسون از والدینش چیز دیگری است. در این حین، دوست خیالی جکسون باز می گردد تا در این شرایط سخت به او کمک کمد...
کتاب شیرین "پاستیل های بنفش" نوشته کاترین اپلگیت با ترجمه صالحه ترابی نوا از کتاب های منتخب وب سایت گودریدز در سال 2015 می باشد که حال توسط انتشارات نگاه آشنا در قطع رقعی و با 112 صفحه آماده است تا زندگی کودکان را به شیرینی برساند.
روایتی به شیرینی پاستیل های بنفش:
من مادر و پدر و خواهرم را دوست دارم اما اخیرا خیلی مرا عصبی کرده بودند. رابین که کوچک بود و طبیعی بود که کارهایش آزاردهنده باشد. او چیزهای عجیبی می پرسید مثل اینکه «جکسون اگر یه سگ و یه پرنده ازدواج کنن چی میشه؟ یا آهنگ چرخ های اتوبوس را سه هزار مرتبه پشت سر هم می خواند.
یا اسکیت بورد مرا می دزدید و از آن به عنوان آمبولانس عروسک هایش استفاده می کرد. خلاصه آزار و اذیت های همیشگی که خواهر های کوچکتر انجام می دهند.
پدر و مادر پیچیده تر بودند. توضیح آن دشوار است خصوصا که می دانم این چیز خوبی به نظر می رسد، اما آنها همیشه به دنبال نیمه پر لیوان بودند. حتی زمانی که اوضاع خوب پیش نمی رفت و خیلی بد بود، آنها شوخی می کردند و لبخند بر لب داشتند، آنها وانمود می کردند که اوضاع خوب است.
گاهی فقط می خواستم که با من مثل یک بزرگتر رفتار کنند. می خواستم که حقیقت را به من بگویند، حتی اگر آن حقیقت تلخ باشد. من اوضاع را درک می کردم. من بیش از آنچه که آنها فکر می کردند اوضاع را درک می کردم.
به هر حال والدینم افراد خوش بینی بودند. آنها تنها به یک نیمه لیوان نگاه می کردند، فقط نیمه پر لیوان.
اما من این طور نبودم. دانشمندان نمی توانند خوش بین یا بدبین باشند. آنها فقط جهان را مشاهده می کنند و آنچه که وجود دارد را می بینند. آنها به لیوان آب نگاه می کنند و مایع داخل آن را اندازه گیری می کنند، 3.75 اونس یا هرچیز دیگری و بحث تمام است.
صفحه 23 کتاب پاستیل های بنفش
همیشه چیزی از مسیر خارج می شود..:
با خودم فکر می کردم که شاید برگشت کرنشا، همان شبی که حمام حباب می گرفت. نشانه این بود که حدسم راجع به حرف های پدر و مادرم درست بود. دوباره جایجایی، آشفتگی و شاید حتی بی خانمانی در انتظارمان بود.
به خودم گفتم فقط باید با واقعیت ها روبه رو شوم و از آن بهترین استفاده را ببرم. اولین بار نبود که در موقعیت سختی قرار می گرفتیم.
ولی با این وجود، امیدوار بودم که خانم لیچ معلم کلاس پنجم باشد. همه می گفتند او دوست دارد برای انجام آزمایشات علمی، یک سری چیز ها را منفجر کند.
من و ماریسول کسب و کار پیاده روی بردن سگ ها را به خوبی پیش می بردیم. خیلی مشتاق بودم در پارک اسکیت جدیدی که در که در ماه ژانویه ساخته شده بود، اسکیت سواری کنم. حتی اگر می توانستیم پول برای خرید لباس فوتبال تهیه کنیم، شاید فوتبال هم بازی می کردیم..
صفحه 67 کتاب پاستیل های بنفش