مربای گل محمدی
مولف (پدیدآور) :حسین وحیدرضایی نیا
کتاب "مربای گل محمدی" خاطراتی است از مربیان پرورشی دهه شصت استان آذربایجان شرقی که وظیفه تحقیق آن را آقای حسین وحیدرضایی نیا و تدوین آن را روح الله رشیدی داشته اند. این کتاب از سری کتاب های تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است که توسط انتشارات راه یار در قطع وزیری و 220 صفحه به چاپ رسیده است.
معرفی کتاب مربای گل محمدی:
در هشتم اسفند ۱۳۵۸ با تدبیر شهیدان رجایی و باهنر، نهاد امور تربیتی در آموزش و پرورش با ساختار جدید و متناسب با اهداف نظام اسلامی بنیان نهاده شد. گل محمدی نیز برای ما یک نشانه است. به هم رسیدن اسلام و ایران در این گل خوشبو و خوشرنگ می بینیم و مربای گل محمدی، با آن عطر و طعمش جزئی از تاریخ ماست. "کتاب مربای گل محمدی" مارا سوار بر ماشین زمان می کند و لااقل تا دل دهه شصت می برد و از آنجاست که شروع به خاطره گویی می کند.
پیشنهاد ما: خرید کتاب جامع السعادات
در ابتدای کتاب مربای گل محمدی می خوانیم:
سال های اول پیروزی انقلاب، مشکلات زیادی در هنرستان داشتیم. هردو سه نفر دور هم جمع شده و گروهک هایی تشکیل داده بودند وبه خود حق می دادند که در هنرستان، دفترو دستک داشته باشند. می گفتند ما در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت داشتیم و چنین و چنان کرده ایم؛ بنابراین باید فعالیت های خود را ادامه دهیم. این گروه بازی ها فضای هنرستان را حسابی مشوش کرده بود. مدام شاهد درگیری بین دانش آموزان بودیم.
این گروه ها به هر طریقی میخواستند خودشان را نشان دهند و در عرصه نگه دارند. یکی از دانش آموزان ما به نام «حسن» که هنوز هم بعضی وقتها او را می بینم، وابسته به یکی از این گروهک هابود؛ خاطرم هست که در یکی از برنامه هایی که قرار بود از طرف امور تربیتی هنرستان برگزار کنیم، به حسن گفتم: «حسن آقا! بیا این عکس امام را بزن آن بالا». بالکنت ومن ومن گفت: «من عکس امام را بزنم بالا؟» گفتم: «بله. چه ایرادی دارد؟» گفت: «اگردوستانم خبردار شوند، اذیتم میکنند. مرا میکشند!» گفتم: «اصلا مسئله ای نیست، نگران نباش. خودت دلت میخواهد که عکس را بزنی یانه؟» گفت: «دلم که می خواهد، ولي از ترس گروه و رفقا نمیتوانم». گفتم: «بیا بزن. توکل کن برخدا۔ اصلا هم هیچ واهمه ای از هیچ کس نداشته باش...».
کمی تشویقش کردم و حسن هم جرئت پیدا کرد و عکس امام را زد بالای دیوار.
خاطره درخت کتاب از صدیقه صارمی:
هفته کتاب خوانی فرا رسیده بود. مدرسه ما کتابخانه درست و حسابی نداشت. طرحی در ذهنم بود که خیلی دوست داشتم در مدرسه اجرایش کنم. دنبال درخت خشک کوچکی بودم. با برادرم رفتم دنبال این درخت. بعد از کلی گشت وگذار بالاخره این درخت خشک را پیدا کردم. گلدان بزرگی در منزل داشتیم. گلدان را رنگ سفید زدم و درخت را هم سبزکردم.
بعد هم چهل عنوان کتاب کم حجم که درخت بتواند وزن آنها را تحمل کند، از شاخه های آن آویزان کردم. بیشتر کتابها از آثار شهید «مطهری»، دکتر «افروز» و حاج آقای قرائتی بود. این درخت را در گوشه ای از سالن مدرسه گذاشته و دورتادور آن را با دست نوشته هایی درمورد کتاب و کتاب خوانی پر کردم. این کار برای بچه ها خیلی جذاب بود. می خواستیم از بچه ها دعوت کنیم تا با اهدای کتاب ، کتابخانه مدرسه را راه اندازی کنند. در ان هفته بیش از سیصد جلد کتاب جمع کردیم. بعد هم کتابخانه مدرسه راه افتاد و بچه ها خودشان شدند مسئول کتابخانه
صفحه 129 کتاب مربای گل محمدی