خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت


فرار از جزیره


قیمت پشت جلد: 810000 ریال تاریخ بروزرسانی: چهار شنبه 21 دي 1401

توضیحات

جاناتان از جایی در تاریکی صدایی شبیه خرناس شنید. بعد در تاریکی محض، صدای تق تق عصا به او نزدیک و نزدیک تر شد. در سلول کناری، والتر بی صدا به تختش برگشت. جاناتان به میله ها چسبیده بود اما چیزی نمی دید تا اینکه... .

کتاب "فرار از جزیره" به قلم دن گماین هارت حالا توسط مرجان حمیدی و با کمک انتشارات پرتقال به زبان فارسی منتشر شده است. کتابی که جزو کتاب های پرفروش بوده است و خواندن آن برای کودکان می تواند بسیار جذاب باشد. این کتاب در قطع رقعی وبا 232 صفحه به چاپ رسیده است.

دنیا نا پدید شد:

دندان هایش را به هم فشار داد و یک قدم به جلو برداشت.

راهرو، ده پانزده قدم اولش، صاف بود. جاناتان به یک در رسید، دری چوبی که از شدت پوسیدگی، با تماس انگشتهای جاناتان، فرو ریخت؛ اما او به راهش ادامه داد و از جلوی آن رد شد. راهرو در انتها، مانند حرف إل، به سمت راست میپیچید و جاناتان هم به آرامی پیچید.

ایستاد و گوش کرد، امیدوار بود صدای بقیهی پسرها با صدای اقیانوس را بشنود، که به معنی وجود در یا پنجره ای رو به بیرون بود. اما همه وقت و همه جا فقط یک صدا بود؛ چک چک آب، صدای نفس های طنین دار خودش و هر از گاهی، از فاصله ی دور و در تاریکی، صدای پنجه کشیدن.

یک قدم به جلو برداشت و دنیا ناپدید شد؛ زیر پایش چیزی جز هوا نبود. سعی کرد دستش را به دیوار بگیرد و خودش را نگه دارد؛ اما سطح لغزندهی دیوار جایی برای گرفتن نداشت و او فریادزنان سقوط می کرد. هوای نمناک با سرعت به صورتش می خورد. با درماندگی دستهایش را به طرف جلو دراز کرد و بعد با شدت روی پلکانی که به طرف پایین می رفت، افتاد.

لبه ی پله ها مثل مشتهای نوک تیز، بدنش را می کوبید. تا پایین پله ها چرخید . و سر خورد و قل خورد، و با برخورد به هر پله، ناله یا فریادش بلند میشدم پایین پله ها، در تاریکی روی زمین دراز کشیده و گونه اش در چاله ای از آب سرد قرار گرفته بود و درد و ژقژق تمام اعضای بدنش را حس می کرد. انگشتهای دستش را خم کرد، انگشت های پایش را تکان داد. زانوها و آرنجهایش را خم کرد.

با صدای بلند گفت: «جاییم نشکسته.» در آن خط تاریک، صدایش خفیف و تنها به نظر می رسید. دهانش مزه ی خون میداد.

داشت به زور روی دستها و زانوهایش بلند می شد که آن را دید. در همان حالت قوزکرده خشکش زد و پلک زد تا آن توهم را از خودش دور کند... اما همچنان آنجا بود.

نور.

پرتوی باریکی از نور که منشأش جلوتر از او بود. چون در آن تاریکی چیزی وجود نداشت که معیار سنجش باشد، نمی توانست تشخیص دهد منشأ نور در فاصلهی یک وجبی از اوست یا پانزده متر با او فاصله دارد. به هرحال آنجا بود و در سیاهی می درخشید...

صفحه 88 کتاب فرار از جزیره

سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست

سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم

از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس