خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 830000 ریال تاریخ بروزرسانی: سه شنبه 31 خرداد 1401

توضیحات

بعضی ها کارت بیس بال جمع می کنند یا خارپشت. ولی فلیسیتی جونیپر پیکل فرق می کند. او عاشق جمع کردن کلمه هاست، کلمه هایی که آدم ها بهشان فکر می کنند، یا کلمه هایی که به آنها نیاز دارند. ولی با اینکه فلیسیتی همه جای کشور را گشته، یک کلمه هست که هیچ وقت آن را ندیده: خانه. کتاب شهر معمولی روایتگر داستان فلیسیتی است که حس می کند هنوز هم کمی جادو در دره نیمه شب وجود دارد...

برشی از کتاب شهر معمولی:

سر تکان می دادم. نفس بریده و خوشحال بودم. از خوب هم خوب تر بود ماما سرعتش را کم کرد تا به من کمک کند از شیب پایین بروم. روی زمینی گلی فرود آمدم و کفش کتانی ام صدای بامزه ای از خودش در آورد و هردو خندیدیم. بالاخره وارد سایه سار درختهای بلند شدیم، این درختها با نخل فرق می کردند؛ بلند بودند و شاخه های پیچان و تندهای ضخیم داشتند. همه شان با ریشه های قوی و سایه های بلند به هم وصل بودند.

ماما به بلندترین و پربرگ ترین درخت اشاره کرد. «دوست داری بری بالا؟» واقعیتش این است که تاحالا هیچ حسی نسبت به ورزش نداشته ام! توی زنگ ورزش مدرسه، موقع بازی وسطی، کاری می کنم که همان اول توپ به من بخورد تا از بازی بیرون بروم و کتاب بخوانم. ترجیح می دهم تماشاچی بیس بال باشم و هات داگ بخورم تا اینکه وسط زمین بازی کنم. ترجیح می دهم توپ فوتبال را نقاشی کنم تا اینکه به آن لگد بزنم. از دویدن بدم نمی آید، اما فقط در صورتی که به طرف چیز فوق العاده ای بدوم. به نظر من برای دور شدن نباید دوید!

اما بالا رفتن از درخت فرق می کند. بالا رفتن از درخت، طبیعی و آسان است و من تقریبا مطمئنم که میتوانم ساعتها از درخت بالا بروم و خسته نشوم. ماما می گوید روح یک دختر کوهنورد در درونم است؛ می گوید دختران کوهنورد از درختها و نرده ها و هر چیزی که بتواند آنها را به ستاره ها نزدیکتر کند، بالا می روند. دستم را دراز کردم تا شاخه ی کم ارتفاع و ضخیمی را بگیرم. پوست زبر درخت را بین دستهایم گرفتم. ماما هلم داد تا پاهایم را بالا ببرم. جای پاها را خیلی آسان پیدا کردم. کمی بعد، شنیدم که او ...

صفحه 116 کتاب شهر معمولی

سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست

سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم

از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس