کتاب دختری که ماه را نوشید اثری است از کلی بارن هیل و به ترجمه فروغ منصور قناعی که انتشارات پرتقال آن را منتشر کرده است. این کتاب کوله باری از جوایز معتبر جهانی را از آن خود کرده و در چند مدت نیز یکی از پرفروش ترین کتاب های نیویرک تایمز به حساب می آمده است. کتابی در ژانر رمان کودک و نوجوان و روایتی از جادو و جادوگری که مناسب کودکان 12 ساله به بالا می باشد.
خلاصه کتاب دختری که ماه را نوشید:
زان پیر، جادوگر دل رحمی است که به نوزدان قربانی و رهاشده در جنگل کمک میکند و آنها را در طرف دیگر جنگل، به خانوادههایی میسپارد که بتوانند ازشان نگهداری کنند.
ماجرا از روزی شروع میشود که زان به جای نور ستاره، نور ماه را به نوزادی میخوراند. زان به خوبی میداد که نباید قدرت جادویی ماه را دست کم بگیرد و نوزاد را به حال خود رها کند؛ پس چارهای میاندیشد تا نوزاد با قدرتی که دارد، به خودش و دیگران آسیب نرساند. اما چگونه میتوان مانع قدرت ماه شد؟
پیشنهاد ما: خرید کتاب جامع السعادات
جایی که جادوگر با آشنایی قدیمی رو به رو می شود...:
وقتی زان دختربچه ی کوچکی بود، توی دهکده ای در جنگل زندگی می کرد. تا جایی که یادش می آمد، پدرش تراش کار قاشق بود. گاهی حیواناتی هم درست می کرد. مادرش گل های خاصی را از روی تپه ها و کوهها پیدا می کرد و عصاره ی آنها را با عسلی که از کندوهای بلندترین درختها می گرفت، مخلوط می کرد. زان همیشه پایین درختها می ماند و با طنابی عسل ها را می گرفت، ولی هیچ وقت اجازه ی امتحان کردن و خوردن آنها را نداشت.
البته فقط در حرف. به هر حال او از آن عسل ها می خورد و مادرش که از درخت پایین می آمد، لبهای کوچکش را تمیز می کرد. این چیزی بود که وقتی یادش می آمد، مثل شمشیری توی قلبش فرو می رفت. والدینش آدمهای زحمتکشی بودند؛ و نترس. صورتشان را یادش نشی آمد، ولی احساسی را که کنار آنها داشت چرا. بوی شیروی درخت، خاک اره و گرده ی گل ها را یادش بود. انگشتهای کشیدهی مادرش را وقتی دست روی شانه هایش می گذاشت و صدای نفس هایش را وقتی سر روي سرش می گذاشت.
بعد آنها مردند. یا ناپدید شدند. یا دیگر او را دوست نداشتند و از پیشش رفتند. زان نمی دانست. دانشمندان گفته بودند او را تک وتنها توی جنگل پیدا کرده اند.با یکی از آنها پیدا کرده بود. آن زن با آن صدای برندهاش و قلب مثل قلب پلنگش. او کسی بود که سالها پیش زان را به قلعه برده بود. زان روی بلندی نشست و به بالهایش استراحت داد. با این سرعت تا ابد طول می کشید تا به پروتکتریت برسد. چه فکری با خودش کرده بود؟ مرغ ماهی خوار انتخاب خیلی بهتری بود. فقط کافی بود بال هایش را باز می کرد و باد او را می برد. با صدای پرنده ای اش گفت: «الان دیگه فرقی نمی کنه. با همه ی قدرتم تا اونجا میرم. بعد برمی گردم پیش لونای خودم.
وقتی میرسم که جادوش فعال شده و بهش یاد میدم چطور ازش استفاده کنه. کی میدونه؟ شاید اشتباه می کنم و هیچ وقت جادوش نیاد. شاید من نمیرم. شاید خیلی چیزای دیگه.» کمی از مورچه های روی درخت خورد. دلش چیزی شیرین می خواست. چیز زیادی پیدا نکرد، ولی همان هم کمی از گرسنگی اش را رفع کرد. بال هایش را جمع کرد. چشمهایش را بست و خوابید.
صفحه 206 کتاب دختری که ماه را نوشید
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم